آن لحظه که از نیاز ، انسان ، دارد نه کم از هوای حیوان
یک دانه ی گندم طلایی از تشت ِِِِِِِِِِِ طلا گرانبها تر
در حادثه های ناگهانی ، سالم ز مریض مبتلا تر
آسوده مباش که بی نیازی ، یک آن ِِِِِِِ دگر پر از نیازی
آنجا که تو فرعون ِِِِِ زمانی ، در تیر رس ِِِِِِِِِِِِِِ باد خزانی
دل و دین و عقل و هوشم ، همه را به آب دادی
ز ِِِِِِِِِِ کدام باده ساقی ، به من خراب دادی ؟
دل عالمی ز ِِِِِِِِِ جا شد ، چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد ، چو به زلف تاب دادی
همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی امّا
به من ِِِِِ غریب ِِِِِِِِ مسکین ، غم بی حساب دادی
روم به جای دگر ، دلی دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کرده ی توست
چرا که عاشق نو ، دارد اعتبار دگر
خبر دهید به صیّاد ما ، که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
piruz bashi
ممنون از لطفتون
با تشکر