به نام آنکه می پروراند مروارید را در صدف

قبل از هر چیز می خواستم برایت گلی بفرستم امّا با خود گفتم تا با آمدن سرخ پژمرده

خواهد شد

از این رو

حرف س را از گل سرخ

حرف ل را از گل لاله

حرف آ را از گل آشتی

حرف م را از گل مریم

برداشتم و با هم جمع کردم وکلمه ای ساختم که آنرا به تو تقدیم می کنم

سلام

سلامی به زیبایی گل سرخ و به لطافت نسیم و شبنم

و

به گرمی شعله ی افزون عشق

سلامی به بلندی کوه ها و به درازی رودها و صدای خوش چشمه ها

و سلامی به گرمی عشق و محبّت و صمیمیّت ...

 



روزی که از تو جدا شم روز مرگ خنده هامه روز تنهایی دستام فصل سرد گریه هامه

هرگز این قلم نا توان نخواهد توانست درباره ی دوستی تو چند کلمه ای را بر روی کاغذ
بیاورد

دوست عزیزم یاد تو از قلب داغ دیده ی ما بیرون نمی رود و مرغ خسته ی دلمان به

سوی تو پر می کشد

ای آنکه با تمام وجود دوستش می داریم .

به یاد تو ( ابوالحسن ) در پانزدهمین ( 15 ) روز پر کشیدن مظلومانه ات از کنار ما

 

از طرف همه ی دوستانت در تیم فوتبال صبا باطری علی آباد کتول

 

امین فیگو



شمع سوزان توام ، اینگونه خاموشم نکن

گر چه رفتم از بََََََََََرت ، هرگز فراموشم نکن

 

دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم

روشنی بخشم به جمعی ، خودم تنها بسوزم

 

***********

کاش غروب را غربت می نامیدند که به هنگام غروب همه غریب می شوند ،

حتّی آسمان

 

**********

 

توی تنهاییه یک دشت بزرگ که مثل غربت شب بی انتهاست

یه درخت تن سیاه سربلند آخرین درخت سبز ِِِِ سرپاست

...

چه پرنده ها که تو جادّه ی کوچ مهمون سفره ی سبز اون شدن

چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن

 

تا یه روز تو اومدی بی خستگی ، با خرجین ِِ قدیمی قشنگ

با تو نه سبزه ، نه آینه بود ، نه آب ، یه تبر بود با تو با اهرم سنگ

 

اون درخت سر بلند پر غرور که سرش داره به خورشید می رسه ، منم منم

اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه ، منم منم

 

 

من صدای سدّ خاک سربیم ، صدایی که خنجرش رو به خداست

صدایی که توی بهت ِ شب دشت نعره ای نیست ، ولی اوج یک صداست

 

رقص ِِِِِِِدست نرمت ای تبر به دست ، با هجوم تبر گشنه و سخت

آخرین تصویر تلخ بودنه توی ذهن ِ سبز آخرین درخت

 

حالا تو شمارش ثانیه هام ،کوبه های بی اََََََََََََمون تبره

تبری که دشمن همیشه ی این درخت محکم و تناوره

 

من به فکر خستگی های پر ِ پرنده هام ، تو بزن تبر بزن

من به فکر غربت مسافرام ، آخرین ضربه رو محکم تر بزن

 

**********

در کوچه های خیالم تنها قدم می زنم و گاهی همانند یک پرستو به سرزمین های دور

خیالم پرواز می کنم

و به چیز هایی می اندیشم که اگر بود زندگی درخشندگی بیشتری داشت

به مهربانی می اندیشم که صفای دلها را به ارمغان می آورد و به محبّت می اندیشم که

سنگ را با آن همه سختی نرم می کند

به دوستی می اندیشم که رمز موفّقیّت است

به صبر و بردباری می اندیشم که اساس زندگی اجتماعی است ...

و چه خوش است زندگی با این همه صفات

 



 





آن لحظه که از نیاز ، انسان ، دارد نه کم از هوای حیوان

یک دانه ی گندم طلایی از تشت ِِِِِِِِِِِ طلا گرانبها تر

در حادثه های ناگهانی ، سالم ز مریض مبتلا تر

آسوده مباش که بی نیازی ، یک آن ِِِِِِِ دگر پر از نیازی

آنجا که تو فرعون ِِِِِ زمانی ، در تیر رس ِِِِِِِِِِِِِِ باد خزانی




دل و دین و عقل و هوشم ، همه را به آب دادی

ز ِِِِِِِِِِ کدام باده ساقی ، به من خراب دادی ؟

 

دل عالمی ز ِِِِِِِِِ جا شد ، چو نقاب بر گشودی

دو جهان به هم بر آمد ، چو به زلف تاب دادی

 

همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی امّا

به من ِِِِِ غریب ِِِِِِِِ مسکین ، غم بی حساب دادی

 

روم به جای دگر ، دلی دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

 

به دیگری دهم این دل که خوار کرده ی توست

چرا که عاشق نو ، دارد اعتبار دگر

 

خبر دهید به صیّاد ما ، که ما رفتیم

به فکر صید دگر باشد و شکار دگر