از روزی که تو رفتی پریده رنگ شادی

امّا خورشید می تابه مثل یه روز عادی

چطور هنوز پرنده داره هوای پرواز

چطور هنوز قناری سر می ده بانگ آواز

مگر خبر ندارن تو رفتی از کنارم

چرا بهت نگفتن بی تو چه حالی دارم

به چشم خسته ی من آسمون از سنگ شده

            لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده



ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

دائم گل این بوستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

ساقی چمن و گل را بی بوی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا بانگ آرایی

ای درد تو هم درمان در بستر بیماری

ای یاد تو هم مونس در گوشه ی تنهایی

درد و گره ی قیمت ما نقطه ی پرگاریم

             لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی









امشب از آسمان دیده ی تو ، روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذ ها، پنجه هایم جرقّه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم ، شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد ، عطش جاودان آتش ها

آری ،آغاز دوست داشتن است ، گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم ، که همین دوست داشتن زیباست




من از بی نیازی به ثروت رسیدم ، که از بی نیازان غنی تر ندیدم

برای رسیدن به آرامش دل ، من از مال دنیا چه آسان بریدم

خدایا من از تو دولت نمی خواهم مکإ دنیا و شوکت نمی خواهم

فقط به لطف بی کرانت به من عطا کن آرامش خاطر، ای خالق

قادر

من مشتری ِِِ دائم ِِِ مِِِیخانه ی عشقم سرمست و خراباتی پیمانه ی

عشقم

با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت

درویش صفت ، عاشق ِِِِِ ویرانه ی عشقم





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد